جدول جو
جدول جو

معنی چهره برافروختن - جستجوی لغت در جدول جو

چهره برافروختن(زِ هََ مَ دَ)
صورت را جمال بخشیدن. به گلگونه آرایش رخسار کردن. آراستن رخسار. گلگونه کردن رخسار. همانند گل کردن رخسار:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(زِ فِرِ دَ)
روی رخشان کردن. نورانی کردن روی. تابناک کردن. متلألأ کردن:
که چون بامدادان چراغ سپهر
جمال جهان را برافروخت چهر.
نظامی.
، سرخ شدن چهره. گلگون شدن. گل بر چهره شکفاندن. گل انداختن چهره، مجازاً خشمگین و غضبناک شدن
لغت نامه دهخدا